هليا اقدمهليا اقدم، تا این لحظه: 17 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

هلیا

من وكبوتر

ما تا جمعه شب اونجا بوديم اخر سر هم عمم وعموم نميذاشتن كه برگرديم ولي چون بابام كار داشت بايد بر ميگشتيم.با عمه ليلا ومتين ومن وبابام ومامانم برگشتيم با اين كه ساعت 12 شب بود ولي هنوز راه بسته بود وماشينها قفل مونده بودن وحركت نمي كردن ولي بعد از چند وقت راه باز شد و ما رفتيم خونمون. ...
1 مرداد 1390

فشم خونه عمه وعمو جونم

جاي همه دوستان خالي 5شنبه ما رفتيم خونه عمم كه فشم زندگي ميكنه.بعداز ظهر عمو محمد ما رو برد باغ دوستش كه هم سگ داشتن هم مرغ و خروس هم گربه بود خلاصه من ومتين خيلي كيف كرديم.بعد هم رفتيم خونه عمم و رفتيم پشت بوم پيش كبوتر ها اخه من كبوتر هم خيلي دوست دارم.عمو محمد و عمه زينب بلال هم گرفته بودن كه كلي خورديم. ...
1 مرداد 1390

شب اتيش بازي

سبا وسارينا براي چند روز اومده بودن خونه حاجي بابا بمونن به ما هم گفتن كه بريم امير رضا هم بود با غزل فقط جاي امير علي جون خالي بود.امير رضا هم فشفشه اورده بود كه مامانش اتيش ميزد وما هم كيف ميكرديم جيغ و هورا. ما بچه ها هيچكدوم به اتيش دست نميزديم چون خيلي خطرناكه. ...
1 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به هلیا می باشد